loading...
دفتر خاطرات
sokut-eshgh20 بازدید : 286 یکشنبه 15 شهریور 1394 نظرات (1)

خیلی سخته...

 

 

 

 که مرهم درد دل آدم ها باشی اما تو

 

 

 

سینه ات یه بغض سنگین پنهان کرده باشی...

 

 

 

خیلی سخته...

 

 

 

 که همیشه برای دیگران روی لبهات خنده

 

 

 

 باشه اما غم و غصه موهات رو سفید کرده باشه...

 

 

 

خیلی سخته...

 

 

 

 که برای همه پیام امید باشی اما از دست

 

 

 

 روزگار خسته شده باشی...

...

fateme بازدید : 171 پنجشنبه 25 تیر 1394 نظرات (3)


هميشه کسي تورو عاشق خودش ميکنه
که عاشقت نيست ...

 


عجيـب شباهتي داشتي با دريا؛
دريا نيزغرقش که مي شوي پس ات مي زند...

 

 

اگر يکي دستتو گرفت و دلت لرزيد ، زياد عجله نکن ؛

يه روز با دلت کاري ميکنه که دستات بلرزه…!!

fateme بازدید : 254 پنجشنبه 25 تیر 1394 نظرات (0)

احساس رقابت ، احساس حقارت است !
بگذار که هزار تيرانداز به روي يک پرنده تير بيندازند !
من از آن که دو انگشت بر او باشد ، انگشت برمي دارم !
رقيب ، يک آزمايشگر حقير بيشتر نيست !
بگذار آنچه از دست رفتني است از دست برود...

fateme بازدید : 188 شنبه 23 خرداد 1394 نظرات (1)

می دونم دلت گرفته

من برات سنگ صبورم

چی شده تنها نشستی

مثل تو از همه دورم

واسه من زندگی سرده

نکنه توهم غریبی

کاش می شد اشکاتو پاک کرد

بمیرم توهم بریدی

چه تبسم قشنگی

وقتی به غم ها بخندی

آخه ارزشی نداره

دل به این دنیا ببیندی

نازنین دنیا همینه

اون که خوب بود بدترینه

نکنه تنها گذاشتت

آخر عشقها همینه

می دونی چقدر عزیزه

قطره سپید شبنم

مثل اون اشکای نازت

رو تن گلهای مریم

fateme بازدید : 190 جمعه 22 خرداد 1394 نظرات (1)

تنم از حادثه خسته دلم ازغصه شکسته

یه مسافر غریبم راهی یک راه دورم

ناجی شکسته بالم که تویی تنها نشستی

ای که واسه خاطر من دل مردمو شکستی

پر بغض گریه بودم تو رسیدی تا بخندم

واسه پیدا کردن تو دل به جاده ها میبندم

راهی یه کوله راهم کوله بار عشقو بستم

دیگه از خودم بریدم دیگه از آینه خستم

تویی کعبه ی وجودم دور چشمه تو گشتم

نکن از دلم گلایه باید از تو می گذشتم

می خوام این عشق قشنگو از نگاهت پس بگیرم

نمی خوام مثل پرنده توی یه قفس بمیرم

ای نگاه آبی ناز کاش تو مهربون نبودی

میون این همه آدم تو یه همزبون نبودی

لحظه ی گذشتن از تو آخرین لحظه ی دیدار

واسه تو از تو گذشتم همینو میگن یه ایثار...

fateme بازدید : 142 پنجشنبه 21 خرداد 1394 نظرات (0)

یک روز سطری از این شعر

مثل سوت قطاری از کنار گوشَت عبور می کند

واژه ها برایت دست تکان می دهند

خاطره ها

مثل آشنایان دورت به تو نزدیک می شوند

و فکر می کنی

چرا نبض این شعر برای تو اینقدر تند می زند ؟

 
 نگاهم می کنی

و چشم هایت چقدر خسته اند !

انگار از تماشای منظره ای دور برگشته اند

 
نگاه می کنی به من

برفی که بر موهایم باریده

راه تمام آشنایی ها را بسته است

انگشتانم استخوانی تر از آن شده اند

که نوازشی را یادت بیاورند

و تمام این سال ها

آنقدر میان خطوط موازی دفترم

دست به عصا راه رفته ام

که بردن نامت کمر واژه هایم را خواهد شکست

نگاه می کنی به خودت

که پس از سال ها دوباره از دهان زنی بیرون آمده ای

و لرزش لب هایش را انکار می کنی

میان سطرهایش راه می روی

و پاهای بیست و چند سالگی ات را انکار می کنی

واژه ها

دوباره برایت دست تکان می دهند

خاطره ها

مثل آشنایان نزدیکت از تو دور می شوند

و این شعر

برای همیشه حافظه اش را از دست می دهد!!!

fateme بازدید : 123 چهارشنبه 20 خرداد 1394 نظرات (0)

بی تو کوچه ی ترانه یه نفس غرق سکوته

یه نگاه کنی میبینی دلم اینجا روبه روته

لمس دست مهربونت تا ابد برام محاله

روی فعل گریه هامون یه علامت سواله

گم شدن تو اوج قصه زیر بغض کال بارون

با همین لحظه میپوسه گریه تو چشم دلامون

میون یاسهای وحشی به نگاه تو رسیدم

به خیال با تو بودن نمیدونی چی کشیدم

واسه هر مصرع شعرم قافیه تویی همیشه

همه دنیارو بگردم مثل تو پیدا نمیشه

fateme بازدید : 179 سه شنبه 19 خرداد 1394 نظرات (0)

چه ساده ام که به عشقت هنوز پابندم

به روزگار خودم جای گریه می خندم

 

چه ساده ام که پس از این هزار و هجده سال

هنوز هم به قراری که بسته ای بندم:

 

که می رسیّ و برای همیشه می مانی

و می دهی به نفس های خسته ام جانی

 

به انتهای خودم می رسم به این بن بست

همیشه قصه ی بی سرپناهی ام این است

 

همیشه آخر هر اتفاق می بازم

برنده باشی اگر،من به باخت می نازم



نشسته کنج قفس یک پرنده ی زخمی

تو حال خسته ی من را چگونه می فهمی؟

 

پرنده ایّ و قفس را ندیده ای هرگز

تو طعم تلخ قفس را چشیده ای هرگز؟

 

نشسته زیر پرت آسمان…چه خوشبختی

همیشه دور و برت آسمان…چه خوشبختی

 

تو از پرنده ی بی بال و پر چه می دانی؟

تو ای پرنده ی پر شور و شر…چه می دانی؟

 

دوباره سادگی ام کار می دهد دستم

نمی شود که از عشقت گذشت،دلبندم!

 

اگر چه سر به هوایی،قرار یادت نیست

هنوز هم به قراری که بسته ای بندم

 

هنوز هم که هنوز است حین هر باران

تو را برای نفس هام آرزومندم

 

تو سهم عاشقی ام…  نه ،نبوده ای هرگز
به روزگار خودم جای گریه می خندم

fateme بازدید : 178 سه شنبه 19 خرداد 1394 نظرات (0)

گفته بودی به من از عشق بگو
با تو دنیا چه قشنگ و عالیست
من نفهمیدم از آن اول راه
حس سرد و هوسی پوشالیست
با خدا زمزمه کردم همه وقت
خسته از عشق دروغین شده ام
دل من خون شده از مکر و فریب
خسته از دلبر شیرین شده ام

سرنوشتم شب تاریک غم است
اعتمادی به سحر نیست چرا؟
بوی مرگ آمده در خانه ی من
شوق فردای دگر نیست چرا؟

تک و تنها شده ام کنج اتاق
حسرت عشق به قلبم مانده
هر کسی گفت که عاشق هستم
قصه ی تلخ جدایی خوانده

خسته از این همه نیرنگ و ریا
مونسی نیست به جز گیتارم
همه خوابند در این شهر بزرگ
نیمه شب رد شده من بیدارم

تا قیامت دگر عاشق نشوم
آتشی سرخ زدم بر دستم
روی پیشانی من حک شده است
تا ابد بی کس و تنها هستم

fateme بازدید : 112 سه شنبه 19 خرداد 1394 نظرات (0)



فاصله ی من وتو زیاد شده این روزا

آخر این جدایی میرسه به نا کجا

رفتی و گفتی بودن با من هرگز نمیشه

قلب من زیر پاهات له شد مثل همیشه

یه روزی بود میگفتی دوستم داری رهگذر

نرو بمون که چشمام بی تو میشه خیس وتر

خسته و دل شکسته میخوام واست بخونم

اگه اجازه بدی پیشت میخوام بمونم

آروزی دیدنت واسم شده یه رویا

داشتنت رو میخوام از اونی که هس اون بالا

آی اونی که اون بالا نشستی پیش ابرا

بهش بگو هنوزم دوسش دارم بی پروا

سحر توی نمازم ازش خواستم بمونی

میدونم که عشق رو ازتو چشام میخونی

از چشمات دارم میخونم دوسم داری هنوزم

چرا زپیشم رفتی اینو من نمیدونم

رفتی اما میدونم برمیگردی یه روزی

قسمت ما دوتا نیست غم تلخ جدایی

fateme بازدید : 182 سه شنبه 19 خرداد 1394 نظرات (0)

شکستم تا که فهمیدم به جز من یکی دیگه چشاتو دوست داره

به غیر من یکی دیگه نگاهش واسه تو جمله مخصوص داره

چقدر سخته تو و اوج با تو بودن یکی احساستو ازمن بگیره

همون که باعث کوچ تو بوده کنار فکر تو آروم میگیره

گذشتم تا نبینم که نگاهت هوادار یکی غیر از منم هست

شکستم تا که فهمیدم حواست گرفتار یکی غیر از منم هست

بازم دلشوره چشماتو دارم،بازم دیونگی اومد سراغم

نبودت روزوشب واسم نذاشته،غم تو وقفه انداخته تو خوابم

بدون اینجا یکی هست که وجودش جلو دلتنگی تو کم میاره

اونی که با تو طعم عشقو فهمید،الان چشماش مثل ابر بهاره

fateme بازدید : 134 سه شنبه 05 خرداد 1394 نظرات (0)

روی من گریان است، دستانم لرزان
چشمم به افق خیره شدست، به همان دور دست ها...
آن دور دست ها شاید یک بیابان باشد، شایدم یک دریا
شایدم یک چشمه ی جوشان باشد، شاید یک نگاه نرم و زیبا
روزگاریست که چشمم سو ندارد؛ شاید از تاریکیست، شاید خورشید به خانه رفته
شاید آسمان بی سو شده است، شایدم یک چیز دیگر
در دلم یک حسی است، به لطیفی یک شاخه ی گل، با صدای گردبادی سهمگین
در دلم یک حسی است، من کمی می ترسم، شاید این بار دلم گم بشود، در میان لاله های این باغ؛ شایدم عزرائیل، ملک الموت جهان، آهنگ دلم را دارد، من کمی می ترسم...
من کمی می ترسم، در میان این باغ؛ مثل یک جوجه ی زرد، که تنها شده ام در لانه
من دلم لرزان است، از این بازی عشق، که خود ملک الموت دلم بوده و هست...
من دلم لرزان است، مثل یک شاخه ی گل، که در آن باغ بزرگ، با هر وزش قصد تمنا دارند...
من دلم لرزان است، از این بی خبری، که چه وقتی دل من می میرد...
دل من ، عشق، همه اش دعوا بود؛ مثل ایام کودکی ام، مثل دعوای سر کوچه ای ام....
همه اش دعوا بود...

fateme بازدید : 114 سه شنبه 29 اردیبهشت 1394 نظرات (2)

آدمای دلتنگ...

وقتایی که خیلی بهشون خوش میگذره و میخندن...

یهو سرشون رو برمیگردونن اونوری...

یکم ثابت میشن...

یواش یواش چشماشون پر اشک میشه...

fateme بازدید : 137 پنجشنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات (1)


اگه گريه بزاره مينويسم

کدوم لحظه تورو از من جدا کرد

نگو اصلا نفهميدي نگو نه

تو بودي اونکه دستامو رها کرد

خودت گفتي خداحافظ تموم شد

منو تو سهممون از عشق اين بود

خوده تو حرمته عشقو شکستي

بريدي اخره قصه همين بود

اگه مهلت بدي يادت ميارم

روزايي رو که بي تو عينه شب بود

تمومه سهمت از دنيا عزيزم

بزار يادت بيارم يک وجب بود

بهت دادم تمومه اسمونو

خودم ماهت شدم اروم بگيري

حالا ستاره ها دورت نشستن

منو ابري گذاشتي داري ميري

بيا برگرد ازين بن بسته بي عشق

بزار اين قصه اينجوري نباشه

اخه بذره جدايي رو چرا تو

چرا دستايه تو بايد بپاشه

خداحافظ نوشتن کاره من نيست

اخه خيلي باهات ناگفته دارم

fateme بازدید : 150 شنبه 12 اردیبهشت 1394 نظرات (1)

از آدما بگذر!

دلت را بزرگ تر کن...

ناراحت این نباش که چرا جاده ی رفاقت باتو همیشه یک طرفه است...

شادباش که چیزی کم نگذاشته ای... وبدهکار خودت،رفاقتت و خدایت نیستی...

وجدانت که آسوده باشد کفایت میکند...

fateme بازدید : 125 جمعه 04 اردیبهشت 1394 نظرات (1)

 

 

خيلي فكر ميكنم به آدمهاي كه اينجا ميبينم
به كساني كه در يك دايره كوچک جا ميگيرند
حجم ندارند لمس نميشوند
نه گرمند نه سردند
تمام خشونت ، تمام عشق ، تمام نفرتشان فقط جمله ايست كه نوشته ميشود
حتي صداي شان هم نيست
در بهترين حالت فقط چراغي هستند كه روشن و يا خاموش ميشوند
رفتنشان مثل آمدنشان بيصداست
مثل بودنيست كه اصلاً نيست
فقط يك چيز مشترک است و مرا با خود میبرد
تنهايشان و نياز به فهميدنشان . . .

تعداد صفحات : 7

درباره ما
Profile Pic
باغبان گفت بابت تنها گلت یک باغ گل میدهمت خندیدم و گفتم ای باغبان گر جهان را گل کنی ندهم حتی گلم را بو کنی...
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 114
  • کل نظرات : 108
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 6
  • آی پی امروز : 0
  • آی پی دیروز : 7
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 62
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 69
  • بازدید ماه : 329
  • بازدید سال : 1,413
  • بازدید کلی : 24,705